سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سقای کربلا
 

امام آمدصبح دوازدهم بهمن ماه سال 57 است. هوا دیگر بوی باروت نمی‌دهد. خیابان‌ها دیگر ردی از خون ندارد و خط سفید خیابان‌ها را گل‌هایی پوشانده که مسیر ورود حضرت امام را مشخص کرده است.

آفتاب: صبح دوازدهم بهمن ماه سال 57 است. هوا دیگر بوی باروت نمی‌دهد. خیابان‌ها دیگر ردی از خون ندارد و خط سفید خیابان‌ها را گل‌هایی پوشانده که مسیر ورود حضرت امام را مشخص کرده است.

خانه‌های تهران خالی از سکنه و خیابان‌ها مملو از جمعیت‌اند. آنهایی که جا مانده‌اند خودشان را رسانده‌اند به خانه‌هایی که تلویزیون دارند تا لحظه ورود حضرت امام را از طریق تلویزیون مشاهده کنند.

ناگفته‏هایى از ماجراى هجرت تاریخى امام خمینى (س) از نجف به پاریس

ادعاها و پاسخ به ادعاها، به روایت اسناد

دیگران از "هجرت امام" چه گفته‏اند و یادگار امام، چه مى‏گوید؟

اسنادى تازه و انتشار نیافته درباره‏ى وحشت رژیم شاه، از بازگشت امام به ایران

سیزده سال از پیروزى انقلاب اسلامى ایران مى گذرد، و مى رویم تا آغاز چهاردهمین سال آن را جشن بگیریم . دراین سیزده سال، کتابها، نوشته ها، مقاله ها و گزارش هاى فراوانى به وسیله نویسندگان و گویندگان و مفسران و تحلیلگران، با گرایشها و انگیزه هاى مختلف در ایران و جهان تهیه و ارائه شده است .

اینکه چرا پدیده اى بانام "انقلاب اسلامى" درایران به وجود آمد و چرا این انقلاب با نام "خمینى بزرگ" درهم آمیخت و براى همیشه تاریخ به ثبت رسید و چرا چنین شد، صدها کتاب و مقاله - ازدوست و دشمن - نوشته شد و اجمالى نیز در شماره پیشین همین نشریه، باعنوان "پیش درآمدى برتبعید آفتاب" به تحریر آمد که به روایت اسناد نگاهى داشت‏به سیر حوادث سال 1340 و واقعه عظیم 15 خرداد و حبس و حصر و تبعید امام به ترکیه و عراق . و اینک به مناسبت انتشار این شماره از مجله "حضور" که " یادمان ورود امام و 22 بهمن است "به رخدادهایى اشاره خواهیم داشت که از هجرت امام خمینى (س) از نجف به پاریس و بازگشت پیروزمندانه شان به خاک وطن اسلامى مربوط است .

رژیم شاه پس از برگزارى مراسم گسترده بزرگداشت‏شهادت آیة الله حاج آقامصطفى خمینى در طول ماه هاى آبان و آذر 56 دست‏به اقدامى تلافى جویانه زد و مقاله توهین آمیزى علیه امام خمینى (س) در دى ماه 1356 به دستور ساواک در روزنامه اطلاعات منتشر ساخت و خشم مردم مسلمان ایران، بویژه روحانیت قم را برانگیخت . در تظاهرات (17و 19 دیماه) مردم قم، عده اى به شهادت رسیدند و گروهى مجروح شدند . حوادث بعدى در تبریز روى داد و آیین چهلم شهادت شهیدان، یکى پس ازدیگرى درهمه شهرها برگزار شد و شعله هاى انقلابى که در خرداد 1342 افروخته شده بود دوباره مشتعل گردید .

شاه براى رهایى از بن بست، چاره کاررا برکنارى جمشید آموزگار از سمت نخست وزیرى و روى کارآوردن مهره کارکشته دیگرى به نام جعفر شریف امامى دانست .

شریف امامى رئیس فراماسونها، پس از احراز پست صدارت در مردادماه 1357 با یدک کشیدن عناوینى همچون "روحانى زاده"، " مردمدار" و ... به منظور فرونشاندن آتش خشم مردم، دست‏به اقداماتى ازجمله: اعلام آزادى مطبوعات، افزایش حقوق کارکنان دولت، توسعه محدوده پنجساله شهر تهران تا محدوده بیست و پنج‏ساله، بازگرداندن سال شاهنشاهى به سال هجرى شمسى و ... دست زد، اما هیچیک از این ترفندها، سودى نبخشید و امام خمینى (س) با صدور اعلامیه اى در 23 رمضان 1398 - که آن را از نجف به ایران فرستادند - روى کارآمدن شریف امامى را "نیرنگ شیطانى شاه" دانستند و تاکید کردند که:

"خواست ملت را باید از تظاهراتى که دراین چندماهه مى شود به دست آورد . عموم ملت در تظاهرات خود مى گویند، ما شاه و سلسله پهلوى را نمى خواهیم . خواست ملت، این است، نه وعده پوچ احترام به علما و بستن موقت قمارخانه ها و ... به کاربردن تاریخ اسلامى به طور فریبکارانه و موقت ... لازم است نهضت‏شریف اسلامى خود را تا برچیده شدن رژیم ظالمانه و قلدرى ادامه دهید ... و از اختلاف در این موقع حساس احتراز کنید و عدم پیوستگى خود را به رژیم ثابت کنید ... "

راهپیماییهاى میلیونى مردم، بویژه تظاهرات عظیم امت، پس از برگزارى نماز عیدفطر در قیطریه، به امامت‏شهید دکترمفتح، حتى ماموران را غافلگیر کرد . به گونه اى که نه تنها ممانعتى از این حرکت از سوى نظامیان دیده نشد، بلکه تظاهرکنندگان هنگام عبور از مقابل ستادارتش و تانکهاى کنار خیابان شعار "برادر ارتشى، چرا برادرکشى"دادند و دختران و پسران خردسال، سرنیزه هاى سربازان را گلباران کردند و برخى از درجه داران و افسران، براى مردم سخنرانى و تجلیل از راهپیمایان نمودند .

شریف امامى که از حیله گریهاى کابینه باصطلاح "آشتى ملى" براى فرونشاندن آتش خشم مردم، ثمره اى نبرده بود، سه روز پس ازاین راهپیمایى، درتهران و یازده شهر کشور، اعلام حکومت نظامى کرد و مزدوران رژیم، روز هفدهم شهریور ماه، هزارتن از مردم بى دفاعى را که در میدان ژاله (شهدا) گردآمده بودند به رگبار بستند و صدها تن را به شهادت رساندند و مجروح کردند .

از سوى دیگر، دولت‏شریف امامى تلاش تازه اى را به منظور وادارکردن دولت عراق براى اخراج امام خمینى از آن کشور آغاز کرد و دولت عراق نیز به خاطر روابط نزدیکى که با رژیم شاه داشت، ابتدا با محاصره خانه امام در نجف و سپس باایجاد تنگناها و تضییقاتى براى رهبر انقلاب، وضعى به وجودآورد که به هجرت حضرت امام (س) از نجف به پاریس شد .

جزئیات و حقایق چگونگى تاریخساز امام خمینى (س) از عراق به پاریس تا زمان بازگشت‏به میهن اسلامى را اززبان یکى از نزدیکترین و محرمترین یاران امام، حضرت حجت‏الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینى - که خود از نزدیک و درمتن این حوادث درکنار امام بوده است - پى مى گیریم:

"علت هجرت امام به پاریس به جریاناتى که چندماهى قبل ازاین تصمیم روى داد، برمى گردد . با اوجگیرى مبارزات مردم ایران، دودولت ایران و عراق در جلساتى متعدد که در بغداد تشکیل گردید، به این نتیجه رسیدند که فعالیت امام نه تنها براى ایران که براى عراق هم خطرناک شده است . توجه مردم عراق به امام و شور و احساسات زایرین ایرانى چیزى نبود که عراق بتواند ب‏آسانى از کنار آن بگذرد، و بدین جهت‏برادر عزیزمان آقاى دعایى را خواستند تا خیلى روشن نظرات شوراى انقلاب کشور عراق را به عرض امام برساند . آقاى دعایى نظرات عراق را براى حضرت امام بیان داشت که مخلص آن عبارت است از:

1 - حضرتعالى چون گذشته مى توانید در عراق به زندگى عادى خود ادامه دهید ولى از کارهاى سیاسى اى که باعث تیرگى روابط ما با ایران مى گردد خوددارى نمایید .

2 - درصورت ادامه کارهاى سیاسى باید عراق را ترک کنید .

تصمیم امام معلوم بود . روکردند به من و فرمودند گذرنامه من و خودت را بیاور، و من چنین کردم . آقاى دعایى عازم بغداد شد . ولى از گذرنامه ها خبرى نشد . چندى بعد سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق خدمت امام رسید و مطالبى در ارتباط با روابط ایران و عراق، اوضاع عراق و منطقه و گزارشاتى از این دست را به عرض امام رسانید، ولى درخاتمه چیزى بیشتر از پیغام قبلشان نداشت . امام خیلى صحبت کردند که متاسفانه ضبط نشد، مثلا فرمودند: "من هرکجا بروم و (اشاره به زیلوى اتاقشان) فرشم را پهن کنم منزلم است" و یا گفتند: "من از آن آخوندها نیستم که تنها به خاطر زیارت دست از تکلیفم بردارم" و ازاین قبیل .

چندى گذشت و خبرى نشد . احساسات مردم عراق و ایران در موقع تشرف امام به حرم مولاى متقیان صدچندان دیدنى بود; لذا منزلشان محاصره شد و کسى را حق ورود نبود . برادرم دعایى به بغداد احضار شد و تصمیم آخر "قیادة الثورة" مبنى براخراج امام به او گفته شد و در مراجعت گذرنامه ها را به همراه داشت .

بااجازه امام، تصمیم معظم له، مبنى برسفر به کویت‏به دوستان نزدیکمان در نجف گفته شد . به هفت - هشت نفر از خصوصى ترین افراد . بلافاصله دو دعوتنامه براى من و امام توسط یکى از دوستانمان در کویت تهیه شد . (نام فامیل ما مصطفوى است لذا دولت کویت تشخیص نداده بود) . سه ماشین سوارى تهیه شد و فرداى آن روز، بعداز نماز صبح حرکت کردیم .

در یکى از ماشینها، من و امام و در دوتاى دیگر، دوستان نزدیک در جریان منزلمان . شبى که قرار بود فردایش حرکت کنیم دیدنى بود، مادرم و خواهرم و حسین برادرزاده ام و همسرم و همسر برادرم همگى حالتى غیرعادى داشتند . تمام حواس من متوجه امام بود، ایشان چون شبهاى قبل سرساعت‏خوابیدند و چون همیشه یک ساعت و نیم به صبح براى نماز شب برخاستند . درست‏یادم است اهل بیت را جمع کردند و گفتند هیچ ناراحت نباشید که هیچ نمى شود، آخر نمى شود ساکت‏بود، جواب خدا و مردم را چه مى دهیم، عمده تکلیف است . نمى شود از زیربار تکلیف شانه خالى کرد . ایشان گفتند: اینکه هیچ، اگر مى گفتند یک روز اکت‏باش و اینجا زندگى کن و من مى دانستم که سکوت یک روز مضراست، محال بود قبول کنم . و باز ازاین قبیل بسیار .

زمانى که مى خواستیم سوار ماشین شویم در تاریکى مردى غیر معمم نظرم را جلب کرد . دقیق شدم، آقاى دکتر یزدى بود .

او براى گرفتن پیامى از امام براى انجمنهاى اسلامى ایران در کانادا و امریکا آمده بود که مواجه بااین وضع شد . تا آن لحظه او به هیچ وجه از جریان مهاجرات امام اطلاع نداشت . دکتر هم سوار یکى از آن دوماشین شد . متوجه شدیم که یک ماشین از ماموران عراقى مارا همراهى مى کنند . قراربود آن روز آقاى رضوانى (عضو شوراى نگهبان) کار معمولى روزانه خود را به صورتى عادى دنبال کند . همه به نماز جماعت رفته بودند; اما نجف از امام خالى بود . صبحانه در یک قهوه خانه صرف شد: نان و پنیر و چاى .

نماز ظهر در مرز عراق به امامت امام خوانده شد، کارهاى مرزى به سرعت انجام شد . مامورین عراقى خداحافظى کردند و رفتند . دوستان هم بجز مرحوم املایى رحمت الله علیه و آقاى فردوسى نماینده طبس و آقاى دکتر یزدى راهى نجف شدند و ما پنج نفر روانه مرز کویت . آقایان یزدى و فردوسى و املایى کارشان تمام شد، من و امام ماندیم . گفتند صبرکنید! معلوم شد کویت مطلع شده، از مرکز شخصى آمد که خلاصه صحبت‏یک ساعته اش این بود که ورود ممنوع! بازگشتیم، عراقیها منتظرمان . اهلا و سهلا! از دو بعدازظهر تا یازده شب معطلمان کردند . مرحوم املایى با زرنگى خاص خودش روانه بصره شد و نجفیها را از چند و چون قضیه آگاه ساخت و بامقدارى نان و پنیر و کتلت و ازاین قبیل چیزها برگشت . امام شدیدا خسته شده بودند و من براى ایشان شدیدا متاثر . امام از قیافه من فهمیدند که من از اینکه ایشان را اینهمه معطل کردم ناراحتم . گفتند تو ازاین قضایا ناراحت مى شوى؟ گفتم براى شما شدیدا ناراحتم . گفتند ماهم باید مثل بقیه در مرزها بلا سرمان بیاید تا یکى از هزارها ناراحتى اى که برسر برادرانمان مى آید لمس کنیم . محکم باش . گفتم چشم!

در حالى که ما توى اتاقى کثیف گرد امام که دراز کشیده بودند جمع شده بودیم تفالى به قرآن زدم: "اذهب الى فرعون انه طغى . قال رب اشرح لى صدرى و یسرلى امرى" .

باورکنید که نیروى تازه اى گرفتم . خیلى عجیب بود . بیهوده ما را بیش از نه ساعت معطل کردند، درحالى که ما گفته بودیم که مى خواهیم به بغداد برگردیم، امام عصبانى شدند و آنان را تهدید کردند . هروقت من به آنها مى گفتم که چرا معطل مى کنید مى گفتند باید از بغداد خبر برسد . بعداز عصبانیت امام آنها بلافاصله بابغداد تماس گرفتند و برخوردامام را با خودشان گفتند . امام به آنها گفتند: آنچه برمن در اینجا بگذرد به دنیا اعلام مى کنم . این راهم به بغدادیون خبردادند . چیزى نگذشت که آمدند که ببخشید ما نتوانسته بودیم به مرکز خبردهیم والا آنها حاضر به این وضع نبودند و نیستند . تورا به خدا آنچه برشما گذشته است را به مرکز نگویید و از این قبیل مطالب که چى؟ که مرکز نیست ماییم که چى؟ که امام یک مرتبه چیزى علیه مرکز ننویسند . مارا سوار کردند، ولى دکتر یزدى را نگاه داشتند . دکتر به من گفت ناراحت نباشید، اینها نمى توانند من را نگاه دارند! چهارنفرى عازم بصره شدیم . درهتلى نسبتا خوب و تمیز شب را به صبح رساندیم . من و امام دریک اتاق، آقاى فردوسى و املایى در اتاق دیگر . باتمام خستگى اى که امام داشتند بعداز سه ساعت استراحت براى نماز شب بلند شدند، نماز صبح را با امام خواندم و بعداز نماز از تصمیمشان جویاشدم . گفتند سوریه . گفتم اگر راه ندادند؟ اگر آنها هم برخوردى مثل کویت کردند بعد کجا؟ کشورهاى همسایه یکى یکى بررسى شد:

کویت که نگذاشت . شارچه و دوبى و ازاین قبیل به طریق اولى نمى گذارند . عربستان که مرتب فحش مى داد . افغانستان و پاکستان که نمى شد، مى ماند سوریه و امام درست تصمیم گرفته بودند ولى بیگدار به آب نمى شد زد . مى باست وارد کشورى شد که ویزا نخواهد و از آنجا با مقامات سورى تماس گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطى ما را بپذیرند . یعنى امام به هیچ وجه محدود نگردند، چرا که اگر محدودیت‏بود عراق که منزلمان بود .

فرانسه را پیشنهاد کردم، زیءا توقف کوتاه مان در فرانسه مى توانست مثمرثمر باشد و امام مى توانستند بهتر مطالبشان را به دنیا برسانند . امام پذیرفتند . خوابیدیم . ساعت هشت صبح به ماموران عراقى گفتم مى خواهیم برویم بغداد . گفتند مى توانید برگردید نجف . گفتم نمى رویم . ساعتى بعد آمدند که مرکز مى گوید تصمیمتان چیست؟ گفتم پاریس . باتعجب رفت . آقاى یزدى ساعت 5/10 - 11صبح آمد . خوشحال شدیم . مى خواستند باماشین عازم بغدادمان کنند . حال امام مساعد نبود . بااصرار با هواپیما رفتیم . بلافاصله بعداز پیاده شدن با پاریس تماس گرفتم که عازم آنجاییم . آقاى دکتر حبیبى گفت چه کنم؟ گفتم تا ورودمان به آنجا از تلفن فاصله نگیر! شب را در بغداد بودیم . دوستانمان را دوباره دیدیم، امام همان شب براى زیارت کاظمین مشرف شدند . احساسات مردم عجیب بود . صبح به فرودگاه رفتیم هواپیما را معطل کردند . دوساعت تاخیر داشت . جمبوجت‏بود . ما پنج نفر در طبقه دوم بودیم به اضافه سه نفر که آنها را نمى شناختیم . حالت عجیبى براى دوستان بدرقه کننده دست داده بود . نمى دانستند به سرامام چه مى آید . ماموران، آقاى دعایى را خواستند، باحالتى متغیر برگشت . خجالت کشید که به امام بگوید، به من گفت که: گفتند: امام دیگر برنگردد . چه پررو و وقیح! با تاثر خندیدم .

ما در طبقه دوم بودیم، طبقه اول را هم ندیدیم، ولى مسافرانى بودند که مى خواستند فرنگى شوند . هواپیما دوسه ساعت پریده بود که ما متوجه شدیم در آنجا زندانى هستیم، چرا که یکى از ما تصمیم گرفت دستشویى برود (البته در همان طبقه) با این وصف، یکى از آن سه نفر بلندشد و دنبالش کرد . براى اینکه یقین کنیم درست فهمیدیم، مرحوم املایى بلند شد تا گشتى در طبقه اول بزند نگذاشتند . برگشت، بحث و گفتگو بین چهار نفرمان شروع شد . آیا مى خواهند سر به نیستمان کنند؟ آیا مى خواهند بدزدندمان؟ آیا خیال دارند در کشورى زندانیمان کنند و از این آیه هاى بسیار! امام پایین را نگاه مى کردند، تو گویى در چنین سفرى نیستند . بعداز صحبتهاى بسیار به این نتیجه رسیدیم که آقایان یزدى و املایى در ژنو پیاده شوند و من و فردوسى، پهلوى امام بمانیم و اگر نگذاشتند آنان پیاده شوند داد و بیداد کنیم تا مردم پایین متوجه شوند . دکتر به یکى ازآن سه نفر گفت که ما مى خواهیم ژنو پیاده شویم، کارداریمژ لحظه اى بعد بلندگوهاى هواپیما اعلام کرد موقعى که هواپیما در ژنو مى نشیند کسى غیراز مسافران آنجا پیاده نشود! خیالاتى شدیم . امام به پایین نگاه مى کردند . تصمیممان را اجرا کردیم . املایى یکى از آنها را که مى خواست مانع پیاده شدنشان شود از عقب گرفت . یزدى پرید توى پله ها! چیزى نگفتند . فقط دونفرشان سلاحهایشان را که تا آن موقع دیده نمى شد در قفسه اى گذاشتند و دنبال آنها رفتند . بنابر قرار آقاى حبیبى در منزل بود . پشت تلفن منتظر . به او گفتند که همه دوستانتان را جمع کنید در فرودگاه که اگر مسافران آمدند و ما نبودیم به هروسیله اى هست نگذارید هواپیما پرواز کند (چون احتمال این معنى را مى دادیم که بعد از پیاده کردن مسافران مارا روانه دیارى دیگر کنند) دراین هنگام به امامت امام نماز ظهر و عصر را خواندیم، چند دقیقه بعد آنها آمدند و ما خوشحال شدیم، تازه جریان را به امام گفتیم و خیالاتى که کرده بودیم، فرمودند دیوانه شدید! رسیدیم پاریس . براى اینکه عمامه ها جلب نظر نکند، امام تنها رفتند و بلافاصله، من و بعداز من و امام آن دو بزرگوار .

همان شب از کاخ الیزه آمدند پیش من که ما مواجه شدیم با این قضیه چه بخواهیم و چه نخواهیم آیت الله آمده است . اگر معطل مى شدیم نمى گذاشتیم . وقت‏خواستند . امام گفتند بیایند آمدند و گفتند حق ندارید کوچکترین کارى انجام دهید و امام گفتند: "ما فکر مى کردیم اینجا مثل عراق نیست . من هرکجا بروم حرفم را مى زنم . من از فرودگاهى به فرودگاه دیگر و از شهرى به شهر دیگر سفر مى کنم تا به دنیا اعلام کنم، که تمام ظالمان دنیا دستشان را در دست‏یکدیگر گذاشته اند تا مردم جهان صداى ما مظلومان را نشنوند ولى من صداى مردم دلیر ایران را به دنیا خواهم رساند، من به دنیا خواهم گفت که در ایران چه مى گذرد" .

امام در فرانسه شبانه روز کار مى کردند . روزى نبود مگر اینکه سخنرانى اى داشتند و یا مصاحبه و اعلامیه اى و این پدر پیر انقلاب با تمام وجود براى سقوط شاهنشاهى ایران و شکست امریکا که به امید خدا در منطقه خواهد بود سراز پا نمى شناخت .

گاهى مصاحبه گران مى گفتند که این گونه ندیده اند در اتاقى 3×2 بدون تشریفات و بیاو برو و بدون میز و صندلى روحانى اى سخن مى گوید و به دنبال آن ایرانى به سخن و حرکت درمى آید .

رفت و آمدهاى سیاسیون ایرانى شروع شد . از ایران و کشورهاى اروپایى، آسیایى و امریکا، تقریبا همه آمدند و گفتند به رفتن شاه راضى شوید، چرا که آمریکا و ارتش را نمى شود شکست داد . ولى امام مى‏فرمودند: شما به مردم کارى نداشته باشید، آنان جمهورى اسلامى را مى خواهند . اگر بخواهید این مطالب را رسما بگویید شما را به مردم معرفى مى کنم! و بارها امام مى فرمودند که ارتش از خودمان است‏به آمریکا هم که مربوط نیست . شاه رفتنى است . ریشه رژیم شاهنشاهى را باید قطع کرد و مردم را آزاد نمود .

مردم ایران هم خوب فهمیده بودند و به قول یکى از دوستان خوبمان که مى گفت امام و امت همدیگر را شناخته اند، بقیه هم حرفهاى نامربوط مى زنند! مردم شعارهایشان را هم از اعلامیه هاى امام مى گرفتند .

در این جا باید این مطلب را تذکر دهم که امام خیلى سریع مى نویسند . مثلا در ظرف یک ربع، یک صفحه بزرگ . واقعا مشکل است . آخر امام است و روى هرجمله شان حساب مى شود . و مى بینند که در نوشتن داراى سبک خاصى هستند . بااینکه وقتى که قرار شد درباره موضوعى موضعى گرفته شود رسم است که دستیاران مطالبى را تهیه مى کنند و براى رئیس جمهور و یا شخصیتى مى خوانند و آنها هم نظرات خودشان را مى گویند و پس از حک و اصلاح امضا مى کنند . ولى امام، تمامى اعلامیه هایشان را خودشان نوشته اند و مى نویسند . یک اعلامیه نیست، مگراینکه امام تمامى آن را نوشته باشند . ما فقط گزارشها را به امام مى رساندیم و هم اکنون هم مى رسانیم و باقى با امام بود و هست .

شیرین است که باتمام این اوصاف، بعضیها باکمال بیشرمى مدعى شدند که ما اعلامیه ها را مى نویسیم! اصلاما به امام گفتیم تا حکومت اسلامى را در نجف تدریس کنند! ما گفتیم با شاه مبارزه کن! و اینچنین هم مبارزه کن! ما و ما و ما! و من اینجا صریحا اعلام مى کنم:

1 - امام خود تصمیم به هجرت گرفتند و هیچ کس حتى به اندازه سرسوزنى در رفتن امام به پاریس دخالتى نداشت، فقط من پاریس را در آن شب عنوان نمودم که امام پذیرفتند .

2 - تمام اعلامیه هایشان را خودشان مى نوشتند و مى نویسند و امام حاضرند و ناظر . اگر غیراز این بود و هست تکذیب بفرمایند و اگر کسى مدعى است که امام را به پاریس آورده است و یا برده است و یا کلمه اى براى امام نوشته است دروغ محض است و من خواهش مى کنم که در این صورت مطلب را آفتابى کند، چرا که در غیراین صورت بعدا ادعایى پذیرفته نیست و اما من چرا روى این دو نکته تکیه کردم با این که از عهده این نوشتار که داستان هجرت امام امت است‏خارج مى باشد زیرا تاریخ ماو مسیر تاریخى انقلابها و انقلاب ما در نتیجه نظام جمهورى اسلامى ما از مسیر اصلى و اصیل خود منحرف مى شود و دیرى نمى پاید که حرکت اصیل و مردمى و خدایى امام به یک حرکت‏سیاسى مترشح از غرب و شرق و یا این گروه مبدل مى گردد . چنانکه گفته شد و چه بى پروا و تقوا گفته شد که در تمام حرکات و سفرها این ما بودیم که در کنار امام بودیم! دوستان خرده نگیرند که کسى در ذهنش هم چنین چیزهایى آن هم نسبت‏به امام نمى آید و تو چرا عنوان کردى! برادران و خواهران عزیز تا امام هست که خدا او را تا انقلاب مهدى زنده نگه دارد، باید روشن شود که:

1 - هیچ کس از هجرت امام بجز من و تنى چند از دوستان معمم نجف خبرى نداشت .

2 - امام خود تصمیم به هجرت به فرانسه را گرفتند و این حرکت‏به هیچ کس و هیچ یک از گروههاى سیاسى چه داخل و چه ایرانیان خارج مربوط نیست .

فردا ادعا نشود که ما آمدیم تا امام را راهى پاریس کنیم و یا به ما از ایران گفته شد تا به امام بگوییم در فرانسه بهتر مى شود مبارزه کرد و ازاین قبیل لاطائلاتى که اگر با بودن امام روشنش نکنیم فردا از بزرگترین انحرافات اساسى این انقلاب و نهضت‏به شمار خواهدرفت! پس از دو روز توقف به دهاتى در هفت فرسنگى پاریس رفتیم "نوفل لوشاتو" . آنجا منزل آقاى عسگرى بود، ایشان به ما خیلى محبت کرد . منزلى در پاریس گرفته شد تا هرکس بخواهد به نوفل لوشاتو بیاید ازآنجا راهنمایى شود و یا با مینى بوسى که در آنجا بود و روزى یکى دو بار رفت و آمد مى کرد به دیدار امام بیاید . دو سه ماه پرخاطره اى بود . نمى شود نوشت، زیاد مى شود . شاه رفت و امام تصمیم گرفتند تا به ایران بیایند . در ایران تقریبا همه مخالف این سفر بودند، یعنى مى ترسیدند و مى گفتند زود است و حق هم داشتند بترسند . انقلاب بود و امام . اگر خداى ناکرده طورى مى شد چه مى شد! تلفن پشت تلفن که داستان را به امام بگو . من هم مى گفتم . اما امام تصمیمشان را گرفته بودند و خبردارید که در ایران چه گذشت . فرودگاه ها را بستند، فایده اى نکرد، زیرا مى دانستند که اگر امام بیایند کارشان تمام است، هواپیمایى اجاره شد . بنا شد هرکسى پول خودش را بدهد . لذا امام کرایه خودشان و من را دادند . پلیس فرانسه براى حفظ امام از منزل تا فرودگاه تدابیر امنیتى دیده بود . همراه ما صد و پنجاه نفر خبرنگار بود و ما تقریبا دویست نفر . رسیدیم به تهران و بعد بهشت زهرا .


[ سه شنبه 89/11/12 ] [ 9:59 صبح ] [ رضا یوسفی ]
.: Weblog Themes By MihanSkin :.

درباره وبلاگ

امکانات وب